دوســــتش داري ؟ خیلـــــی خــــــوبه ...
فقــــــط يادت باشــــــه دوسـت داشـــــتن کافــــــي نيست...
عشـــــق مــــــراقبت مي خــــــــــواد!!!

گاهی اینکه نمی خوای صبح ها از خواب بیدار بشی ...
نشونه تنبلی نیست...
خسته ای از زندگی نمی خوای قبول کنی که یه روز دیگه شروع شده.....

صـدای پای تو که می روی

صـدای پای مــرگ که می آید . . . .

دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !

از شوق به هوا

به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم میبندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام ...

گاهی دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد ؛ که بیاد تو تنهاییم
و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه : مگه من مردم که تنها بمونی ..!!

مردمانی هستند که می‌خواهند بدانند تو چه مرگــــت است ...

و وقتی بفهمند چه مرگــــتــــــــــــــــــ

ـ است ...
بهت می‌گویند بس کن ...
انرژی منفی نفرست ...

اینجاست که سکوتـــــــــــــــــــــ معنا پیدا می کند ...

و تنهـــــــــــــــــــــــ

ایی می شود تنها چاره ... !!!

ﺧـــــــﺪﺍﯾﺎ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ !
ﺣﺮﻓﻬﺎﯾــﻢ !
ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺷﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ !
اما تو به حساب درد و دل بگذار
و نگذار این رشته پاره شود